واکسن شش ماهگی
عزیز دل مامان امروز رفتیم بهداشت برای واکسنت که متأسفانه نداشتن گفتن فرداش بریم که حتما قبلش هم زنگ بزنیم من و شما هم برگشتیم..
اینم عکس دخمل و مامان برای رفتن به بهداشت...
البته عزیزم فردا با مامانی و من و شما رفتیم برای واکسن دختر قشنگم اونروز شما بعدش یک کم گریه کردی که من اعصابم بهم ریخت بعد از اینکه آروم شدی اومدیم خونه
اینم عکس شما قبل رفتن برای واکسن
روزش خوب بودی و عمه اعظم و آرتینا جون هم حتی اومدن پیش شما ولی بعد از رفتن عمه اینا کلی تب کردی
من و بابا کلی پاشوره کردیم و کلی آستامینوفن دادیم ولی خوب نشدی عشقولی مامان و صبح بابا رو صدا کردم که ببریمت دکتر چون واقعا تا صبح حالت بد بود..
بالاخره من و شما و بابایی رفتیم بیمارستان چون دکتر خودت صبح نبود..
و خانم دکتر دارو دادن و اومدیم خونه بابابزرگ و مامانی کلی بهت رسیدگی کردن و تا بعدازظهر کلی حالت بهترتر شد و ما اومدیم خونمون...
ولی متأسفانه عوارض واکسن شش ماهگی ادامه داشت و کل دهان و پاهات اذیت شدن و مجبور شدیم دوباره رفتیم پیش دکتر خودت عشقم و الان که دارم هنوز این متن و مینویسم شما مریضی..
عزیز دل مامان برات دعا میکنم که انشاالله همیشه تنت صحیح و سالم باشه..
اینم عکس بابایی و دخملی تو بیمارستان